آرام میروم ، آنچنان آرام که ندانی کی رفته ام اما وقتی جای
خالیه مرا ببینی آنچنان سخت رفته ام که تمام عمر زمان رفتنم را فراموش نکنی..!
....
مرا آنگونه که دوست داری تصور نکن
من سوژه گالری برتره عکس هایت نیستم من همینم،بدون فتوشاپ..!
....
کاش تو تقویم روز نامرد هم داشتیم که بشه به بعضیا تبریک گفت..!
....
شاید بعضی وقتها راه رو عوضی برم ولی مهم اینه که هیچوقت با یه “عوضی” راه نمیرم..!
....
به خدا بگو: زمستانش سرد نیست جمع کند تکرار فصلهایش را ،
من در تابستانش هم از بی وفایی دندان به دندان سائیده ام...!
....
یادش بخیر… ”من بودم و تو” او بود و دیگری… این روزها… ”تویی و او” من ماندم و خدا.!
عشقه من . .. همدم تنهاييم نبودي ...
همدم تن هايي شدي که تنت را براي يک شب ميخواستند!
.
.
.
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
تو بمان و دگران واي به حال دگران!
.
.
.
مي سپارمت به خدا. خدايي که هيچ
وقت نخواست تو را به من بسـپارد!
.
.
.
در دلت بابغض بگويي
'کاش اينجا بود'
امامن ديگر به خوابت هم نميايم!
.
.
.
تمام وصيتم به تو اين است
" خوب بمان "
ز آن خوب هايي که من عاشقش بودم...!
حلالم کن دارم میرم ...چقدراین لحظه دلگیره گناهی گردن مانیست ...همش تقصیر تقدیره پرازبغضم پرازگریه ...پرازتلخی وشیرینی چه معصومانه می باری ...چه مظلومانه می ریزم
نگام کن لحظه ی رفتن ...چه تلخه این هم آغوشی
چه وحشتناکه دل کندن ...چقدر سخته فراموشی
حلالم کن دارم میرم ...منوهرگز نمی بینی
حلالم کن اگه دستام ...به دستای توعادت کرد
آخه دنیای عاشق کش ...به ما دوتا خیانت کرد
کلاف آرزوهامو ...چراهیشکی نمی بافه
برای ما دوتا عاشق ...جدایی دورازانصافه
تمام سهم من از تو ...یه حلقه س که توو دستامه
تمام سهم تو ازمن ...یه عشق بی سرانجامه
تو بارونی ترین ابری ...من از پاییز لبریزم
زندگی پر از رویاست
پشت هر واژه ای که میخواندیم
در سایه ی واژهای فشرده ی شعرهات
در حاله ی راز آلود نفسهات
در همانجایی که دوست دارم هات،مستم میکرد
همین چندی پیش واژه ای را دیدم
نامش را پرسیدم گفت:(بی وفائی)
تا مرا شیدا دید
جامه ی اعتماد را پوشید
عطری از مهر بر خودش پاشید
و می از ساغر وجدان نوشید
هدفش قلبم بود،اینرا فهمیدم
دست بر پشت دست کوبیدم
چشمهایم تر شد،حق من این نبود گرییدم
کمی دورتر ز واژگان پلید
در کانون وجودم
عشق این فاحشه ی ولگرد،بساط گسترده
تن خود را به حراج آورده!
طفلی این دل که در غمت فرسود
ملول گشته ام از اینهمه فراز و فرود
فرار؟ نه
چاره ای باید کرد
گنجه ی خاطرات ذهنم را
در پی ردپای آرامش،کاویدم
در جوار رخدادهای کودکیم،پیدایش کردم
خنده ای از از شیار لبهایم گذری کرد و باز خندیدم!
و خدای خودرا که از او دور گشته بودم،چند
باز هم اسمش را چون شعری
در مناجات سحر گاهانم خواندم
در انحنای کمان ماه،سُر خوردم،به زمین افتادم
سجده هایم را دید
عقل و هوش از سرم دوباره پرید.

روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید
که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است.
شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد…
شاگرد لب به سخن گشود و از بیوفایی یار صحبت کرد
و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده
و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است !
شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خودحفظ کرده بود
و بارفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس می کند
باید برای همیشه باعشقش خداحافظی کند.