چقـــــــــــــدر دیـــــــــــر فهمیــــــــدم
کـــــــه مخـــــــــــاطب “خـــــــــــاص” مـــن متعــــلق بــه “عـــــــــــام” بــــود . . .!
.
.
مـــن لبخند مـــی زنم ،
از تـــه دل مــی خندم ، گاهــی مست مـــی کنم …
تــا همــه بدانند بــی تــو ملالـــی نیست !!!
اما دلــم مـــی گویـــد چــه ناشیانـــه تمــرین مـــی کنی هــر لحظــه
(شکســته نـــشدن) را .. !!
.
.
.
.
به بعضیا باید بگی :
عزیزم حتی اگه “خدا” خودش بیاد پایین واسه تضمینت یا شیطانو
بفرسته واسه به گردن گرفتن تقصیرت ، دیگه فایده نداره !
“خراب شد تصویرت”
.
.
.
.
میخواهم عوض شوم … چرا باید دلتنگ باشم ؟
تو باید دلتنگ شوی … می خواهم آن سیب قرمز بالای درخت باشم
در دورترین نقطه … دقت کن رسیدن به من آسان نیست !
اگر همتش را نداری آسیب به درخت نرسان
به همان سیب های کرم خورده روی زمین قانع باش !
.
.
.
.
.
.
من
خسته
تنها
افسرده
گیر افتاده بین روزمرگی های لعنتی
و چیزی که دیگران از من تو ذهنشون ساختن
شاد
شنگول
عاشق خل وچل بازی
سرزنده
سرزنده
سرزنده
چه قدر سخته غرق جمعیت بودن در عین تنهایی . . .
.
.
.
خدایا…
خیلی ها دلمو شکستن ؛ دیگه تحمل ندارم !
شب بیا باهم بریم سراغشون ….
من نشونت میدم ؛
تو ببخششون … !!!
.
.
.
گنجشکانی که رد تو را دیروز،
درخت به درخت و خیابان به خیابان،
دنبــال کرده اند … خــدا میدانــد چه دیده اند،
که دیــگر جیکشــان درنمیـــآید !!
.
.
.
گآهی وقتــــ ها…
دلتـــ میخوآهـــد…
یکی را صدآ کنی و بگویی:
“سلــــآم…می آیی قدم بزنیم؟!…”
گآهی…
آدم چه چیز هآی ســــــآدـهـ ای را ندآرد…
.
.
.
گفته بودم می کشمش آخر!
امروز…
دم غروب…
وقت اذان…
دلم را با اشک آب دادم
رو به قبله خواباندمش
یک…
دو…
سه…
تمام شد!
دیگر بهانه ات را نمی گیرد!!
.
.
.
بــه هـــرکــــس مـــی گـــویـــم “تـــــو“
بـــه خـــودش مــیــگـــیــرد. . .!
امـــا نـــمـــی دانــــــد کــــــه
هــیـــچ کــس بـــرای مـن
“تـــــــو”
نـــمــی شـــود… !
.
.
.
خدایـــــــــــــــا
مگه بهم نگفتی حق انتخاب داری پس چرا انتخابم در اغوش دیگریست
.
.
.
مـن…!
مـرا که میـشنـاسـی؟!
خـودمـم…
کسـی شبیـه هیچـکس!
کمـی کـه لابـه لای نـوشتـه هـایـم بـگـردی پیـدایـم میکنـی…
مهـربـان، صبـور، کمـی هـم بهـانـه گیـر …
اگـر نوشتـه هـایـم را بیـابـی ، منـم همـان حـوالـی ام
.
.
.
می دانی ، یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی
“تـعطیــل است” و بچسبانی
پشت شیشه ی افـکارت، باید به خودت استراحت بدهی، دراز
بکشی دست هایت را زیر
سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی، در
دلـت بخنــدی به تمام
افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند، آن وقت با
خودت بگویـی :
****بگذار منتـظـر بمانند ****
.
.
.
ساده لباس بپوش!
ساده راه برو !
اما در برخورد با دیگرام ساده نباش!!
زیرا سادگیت را نشانه میگیرند!
برای درهم شکستن غرورت…
